یک روز ما ورزش داشتیم چون من قبلا باشگاه فوتبال رفته بودم مربی مون بیشتر وقتها منو کاپیتان می کرد .دوستم الشن هم فوتبالش خوب بود .آقا مربی من و اونو کاپیتان کرد . بعد از اینکه ما تیم ها رو گرو ه بندی کردیم مربی گفت : من کار کوچکی دارم شما بازی کنید من الان بر می گردم .
همه ی بچه ها از تیم من به تیم الشن رفتند به جز دونفر که دوستهای صمیمی من بودند به اسم های : دخیلی و نیما.
ما خیلی سخت بازی می کردیم چون ما سه نفر بودیم و تیم حریف تعدادشون بیشتر بود . نیما در حمله بود و گاهی به دفاع بر می گشت . دخیلی هم تو پست دفاع بود . بعضی وقتها میانی می شد . من هم دروازه بودم .
الشن دریبل می کرد و نیما و دخیلی رو جا گذاشت . وقتی به من رسید یه ضربه ی عالی زد که توی صورتم خورد . من دیگه نای تکون خوردن نداشتم . اما یه بسم الله گفتم و پریدم به سمت توپ. چند تا از بازیکن های اونها هم اومدند . نیما دور بود نمی توانست دفاع کنه اما دخیلی به سمت توپ دوید . من توپ رو گرفتم اما اونها توپ رو از دستام گرفتند ولی نتونست به توپ جهت بده و توپ به کرنر رفت و مربی همون موقع رسید و یه کارت زرد به بازیکن حریف داد به خاطر اینکه وقتی من توپ رو گرفته بودم توپ رو از دست من قاپیده بود و این خطا بود .
ما تو این مسابقه باختیم امابا اینکه نفرات ما کم بود ولی خیلی خوب بازی کردیم .
سلام داداش پوریای گل
این مطلبت خیلی باحال بود . بابا خیلی هیجان انگیز بود!
عجب مسابقه ای ! ولی عادلانه نبود آخه شما تعدادتون کم بود.
سلام پوریا خان فوتبالیست.
بابا تودیگه کی هستی
سلام .پوریا جان ...
خیلی قشنگ مینویسی ایول داداشی پریسا جونم!!!
ایشاللا یه روزی وبلاگ نویس بزرگی بشی...
پوریای عزیز امیدوارم توی زندگیت هم توپهای نا خواسته که به طرفت میاد هم به همین قشنگی رد کنی.
عالی بود . از چنان پدری چنین پسری باید . امیدوارم مایه افتخار باشی .
سلام پوریا کوچولو . وبلاگ قشنگی داری . آفرین.
آفرین بر تو که شایسته ی صد چندینی .
مو فق با شی نو یسند ه کو چو لو امید که ان شر لی دومی باشی
سلام داداشی .خوبی .برای شما و خانواده ات آرزوی موفقیت دارم .ژیش داداش بزرگه ات هم بیا .خوشحالم میکنی.در پناه خدا باشید .خداحافظ .