یادداشت های یه پسر کوچولو

این وبلاگ یادداشتهای من است . من پوریا ده سال دارم .

یادداشت های یه پسر کوچولو

این وبلاگ یادداشتهای من است . من پوریا ده سال دارم .

لطیفه ها

۱)یه روز یه مرد فقیر پوست موز پیدا می کنه. توش یه هویج می ذاره .می پرسن چرا این کار رو می کنی؟میگه:این موز خونیه.

۲)یه روزی یه پرتقال سرش رو می کوبه به دیوار .می گن چرا این کار رو می کنی؟ میگه :می خوام پرتقال خونی بشم.

۳)روزی مردی از کنار خیابان می گذشت .پوست موز را دید . آن را برداشت و دو دستی توی سرش کوبید و گفت:باز هم باید زمین بخوریم .

نظرات 2 + ارسال نظر
پریسا شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:08 ب.ظ

پوریا جون خیلی قشنگ بود . آفرین .

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:52 ق.ظ

نوجوان گرامی پوریای عزیز خیلی وقت است که در وبلاگت مطلب نمی نویسی جریان چیه ؟آخه لولی ما مشتاق خاطرات توایم
مخلص شما یه دوست نزدیک.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد