۱)یه روز یه مرد فقیر پوست موز پیدا می کنه. توش یه هویج می ذاره .می پرسن چرا این کار رو می کنی؟میگه:این موز خونیه.
۲)یه روزی یه پرتقال سرش رو می کوبه به دیوار .می گن چرا این کار رو می کنی؟ میگه :می خوام پرتقال خونی بشم.
۳)روزی مردی از کنار خیابان می گذشت .پوست موز را دید . آن را برداشت و دو دستی توی سرش کوبید و گفت:باز هم باید زمین بخوریم .
پوریا جون خیلی قشنگ بود . آفرین .
نوجوان گرامی پوریای عزیز خیلی وقت است که در وبلاگت مطلب نمی نویسی جریان چیه ؟آخه لولی ما مشتاق خاطرات توایم
مخلص شما یه دوست نزدیک.