یادداشت های یه پسر کوچولو

این وبلاگ یادداشتهای من است . من پوریا ده سال دارم .

یادداشت های یه پسر کوچولو

این وبلاگ یادداشتهای من است . من پوریا ده سال دارم .

کمک رسانی

 

از سال اول تا چهارم ؛ من اوایل سال تحصیلی ؛ همیشه نمرات بدی می آوردم ولی بعدش یک دفعه نمره ی خوبی می آوردم . اولهاش که معلم ها منو سرزنش می کردند ُ؛‌من می گفتم این عادلانه نیست ولی پایان سال تحصیلی اونقدر نمرات خوبی می آوردم که معلم ها منو اونقدر تشویق می کردند که یادم می فت یه زمانی شاگرد تنبل کلاس بودم .

کلاس چهارم که بودم و اولین بار بود که معلممون یه آقا بود ؛ همیشه اولها منو سرزنش می کرد . ولی پایان سال تحصیلی که وضع درسی ام بهتر شده بود ؛ یک شاگرد تنبل داشتیم که چشماش خوب نمیدید . یعنی اصلا نمیدید !!! اون موقع من قبول کردم که تو درسها بهش کمک کنم .

معلممون بهم گفته بود که توی جلسه ی امتحان یه کم راهنمایی اش کنم !!! یعنی در واقع هم سوالها رو بهش بخونم ( چون چشاش ضعیف بود  . یعنی کلاْ نمی دید ) و هم بطور غیر مستقیم جوابها رو بهش می گفتم . البته فکر می کنم منظور معلممون این بود که بهش تقلب برسونم تا بتونه قبول بشه یعنی بتونه بره به کلاس پنجم ! ( مثلا بانمرات ۱۵ یا ۱۴ )

من هم همین کارو کردم . البته از شوخی بگذریم ؛ وقتی من بهش کمک می کردم ؛ انگار خدا هم تو جلسه به من کمک می کرد . وقتی امتحان ریاضی داشتیم ؛ من که جوابها رو ( بطور غیر مستقیم ) بهش می گفتم ؛ معلممون اومد کنار من و تو در گوشم گفت که تو ی درس هدیه های آسمانی نمره ی ۱۸.۵ گرفتی و لی چون به اون پسره کمک کردم ؛ بهم بیست میده !

به خاطر بیستم مادرم برای من دوتا سی دی خرید !!!